سهند نمونه خواهسهند نمونه خواه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
عشق من و بابايي عشق من و بابايي ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

تقديم به پسر گلم سهند جان

94/02/21 اولين روز اسكيت

پسر نازم عاشق اسكيت هستش قبلا تو خونه كمي تمرين مي كرديم ولي پسرم از امروز ميري آموزش اسكيت چون بابا جون دوشنبه عصر خونه ميشه    قرار بود بريم اسكيت اما باباجون كارش زياد بود و نتونست بياد منم چون بهت قول داده بودم رفتيم سوگي و سپهر و خاله جون رو برداشتيم و رفتيم پيست اسكيت شاهگلي كه همون روز هم توسط مربيت آقا امير آموزش رو شروع كردي ........... روز خوبي بود مخصوصا ظهر كه بارون باريده بود هوا عالي بود بعد از اسكيت هم كمي باهم تو شاهگلي توپ بازي كرديم ولي هر چي ازت ميپرسيدم خسته شدي يا نه جوابت فقط نه بود      ...
22 ارديبهشت 1394

94/02/08 بازديد از اولين نمايشگاه هنري

امروز افتتاحييه نمايشگاه نقاشي هنرمندان كوچك در پارك خاقاني بود كه توسط يكي از دوستان مامان كه مدير  آموزشگاه نقاشي ماني نو هستش برگزار شده  ما هم با خاله سونا و ماهني قرار گذاشتيم و رفتيم نمايشگاه چقدر برات جالب بود دونه دونه عكساي بچه ها رو به من نشون ميدادي و اسم حيواناتي كه نقاشي شده بود رو به من ياد ميدادي  خيلي نقاشي هاي قشنگي كشيده بودن  بعدش هم كلي با ماهني تو محوطه پارك بازي كردين و خوش گذروندين .... موقع برگشتن به خونه كه ماهني ميخواست بياد خونه ما و مامانش راضي نبود يه شيطنتي كردي كه گفتنش خالي از لطف نيست  به ماهني گفتي «ماهني من درسام مونده ميخوام برم درسامو بخو...
22 ارديبهشت 1394

94/02/07 سهند براي اولين بار به سينما ميره

چند روز پيش بهت قول داده بوديم كه ببريمت سينما بلاخره روز دوشنبه 94/02/07 موفق شديم به قولمون عمل كنيم خيلي دوس داشتيم كه يه فيلم براي كوچولوها باشه ولي متاسفانه همچين فيلمي وجود نداشت به خاطر همين رفتيم فيلم ايران برگر سينما 29 بهمن . ما فكر ميكردم يا تو سينما ميخوابي يا ما رو اذيت ميكني و نميشيني ولي ماشالله به پسرم نه ما رو اذيت كردي و نه حتي از روي صندلت بلند شدي تا آخرش مثل آدم بزرگا فيلم تماشا كردي .......       ...
22 ارديبهشت 1394

سه چرخه سواري پسر گلم

پسرم خيلي خيلي تنبلي اصلا خودت خوب پدال نميزدي خيلي خستم كردي تا رفتيم سوگي رو از ژيمناستيك برداريم و برگرديم كلي خستم كردي   كلي زور زدي تا يه خورده خودت بيايي   ...
15 ارديبهشت 1394

مهموناي كوچولوي خونه ما

پسرم بي صبرانه منتظر اومدن دوقلوهاي دايي رضا بود  اولش كمي گير دادي كه صندلي غذا و روروك بچگي تو كه به خاطر اونا از كمد دراورده بودم را نميدي ولي كم كم كه مامان باهات صحبت كرد قانع شدي  ...
15 ارديبهشت 1394

94/2/7 اردو لاله پارك از طرف مهدكودك مريم

عزيز دلم امروز از طرف مهد ميبرنتون لاله پارك  قربونت برم از ديروز چقدر ذوق ميكردي    همش ميگفتي ما رو با سرويس ميبرن پارك . منم بهت گفتم ميشه مامانم با خودتون ببرين با اون دستهاي ناز قشنگت به من اشاره كردي و گفتي كه "بابا بزرگترها رو نميبرن فوط كوچولوها رو ميبرن" كوچولوي من فدات بشم كه به فقط هم فوط ميگي................ از خانوم معلمت خواهش كردم تا ازت عكس بگيره تا بذارم تو سايتت البته فيلم برداري خواهند كرد ولي عكس هنوز معلوم نبود............. خانوم معلمها و خانوم مدير مهد مريم زحمت كشيدن و براي شادي شما كوچولوها قبول زحمت كردن و شما رو بردن لاله پارك مسئوليت سنگيني ...
7 ارديبهشت 1394
1